پاییز میخزید در رگهای شهر
من اما هرگز کوچ تو را باور نکردم
ما میخواستیم رد پای کوچه باشیم
در روز های برفی!
و بهار
از سر شاخه های گیلاس
جوانه بزنیم
افسوس که تو
این کابوس را ترک نکردی
پاییز میخزید در رگهای شهر
اما این فکر که خزان برای ماست
واقعیت نداشت
ما به طیف رنگ های پیاده رو
مومن بودیم
و کافه ها
راویان روزهای خوشی بودند
آری ...
نباید کوچ تو را باور کرد
نباید از پاییز اینگونه گریخت
|دست از سر من بر نمیداره / این کاغذ و خودکار و حرافی|
شب بخیر آقای نویسنده...
برچسب : و ما کان اکثرهم مومنین, نویسنده : paeezepanjomo بازدید : 82