شب بخیر آقای نویسنده

متن مرتبط با «عشق من» در سایت شب بخیر آقای نویسنده نوشته شده است

تو پیامبر من بودی

  •     تو پیامبر من بودی که نیمه شب پنها, ...ادامه مطلب

  • با من نیستی ...

  •   روزهای آخر شهریور و حزن پاییز و خزان و نیستیو چه سان آهسته در جان میخزدزهر پاییزی که با من نیستی    , ...ادامه مطلب

  • تو پیامبر من بودی

  •   تو پیامبر من بودی که نیمه شب پنهانی به بت خانه قلبم آمدی تمام بت ها را شکستی تبر ات را روی شانه هایم گذاشتی و رفتی حال با من چه خواهد کرد ایمانِ دست های توو با خود چه کنم با این بت بزرگ ... , ...ادامه مطلب

  • انگشتانت ناجی خیالهای من نشد

  •     غرق شده بودم در امواجِ خروشانِ گیسوان ات و تو آنچنان موهایت را می بافتی ، که من خیالهایم را... #علی_صادقی_پری  , ...ادامه مطلب

  • و ما مومن بودیم ...

  •   پاییز میخزید در رگهای شهرمن اما هرگز کوچ تو را باور نکردمما میخواستیم رد پای کوچه باشیم در روز های برفی!و بهار از سر شاخه های گیلاس جوانه بزنیمافسوس که تو این کابوس را ترک نکردی پاییز میخزید در رگهای شهراما این فکر که خزان برای ماستواقعیت نداشتما به طیف رنگ های پیاده رو مومن بودیمو کافه ها راویان روزهای خوشی بودندآری ...نباید کوچ تو را باور کرد نباید از پاییز اینگونه گریخت    |دست از سر من بر نمیداره / این کاغذ و خودکار و حرافی|    ,و ما کان اکثرهم مومنین ...ادامه مطلب

  • عشق

  •                           قناری سرخی بود که از پیچک گیسوانت پرکشید وروی شانه های من نشست ،عـشـق   #نجوا_با_علف_های_هرز_باغچه #علی_صادقی_پری  ,عشق,عشق بازی,عشق النساء,عشق ممنوع,عشق ودموع,عشق اجاره ای,عشق من,عشقم,عشق یعنی,عشق بي پايان ...ادامه مطلب

  • عشق بدیهی بنظر نمیرسید ...

  •     مختصات آغوش توجایی میان بازوان من قرار داشتافسوس که در این معادلهعشق بدیهی بنظر نمیرسید  #نجوا_با_علف_های_هرز_باغچه  , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها