اندوهی که در دهانم قد میکشیدتنهاییِ ژرفی بود که نه در قلبم ، روی شانه هایم سنگینی میکردای کاش آدمی رازی نداشت و بی واهمه و آشکارا عشق می ورزید , ...ادامه مطلب
وقتی که احزان غزل در کوچه ها پیچیدپاییز ناز خویش را در برگ ها میریختتنها جوان عاشق این کوچه ما بودیمافسوس بخت خویش را در رنج ما میدید#علی_صادقی_پری |پاییز میخزید در رگهای شهر / من اما ... |, ...ادامه مطلب
کاش می توانستم برای چکاوکی که در گلویم شهید شدآوازی بخوانم ,کاش میشد,کاش بودی,کاش چون پاییز بودم,کاش میدانستی,کاش میشد اما نمیشه,کاش بودی و میدیدی,کاش بمیرم,کاش میفهمیدی,کاش و کاشکی,کاش میمردم ...ادامه مطلب